سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمایش بزرگ فصل شیدایی» ثبت شده است

فصل شیدایی – تهران

عـــــــــــــــــــــــــــــالی! محشر ! معرکه!

*********

از صبح با گرما و خیابون و کارمندای چند تا اداره و ... سر و کله زده و تازه با خوشحالی درست شدن کارا رسیده بودم خونه که رفیق جان پیامک زده : فصل شیدایی رو هستی؟

موندم چه کار کنم؟ چندتا کار و یه قرار مهم داشتم. ولی نمی تونستم از این نمایش هم چشم پوشی کنم! دل به دریا زدم و اول خطر کنسل کردن قرار روبه جان خریدم! (قرارم یه کم مهمتر از سخنرانی تو سازمان ملل بود!)و اعلام آمادگی که : بععععععععععععله!

کارهای باقیمونده رو با سرعت نور انجام دادم و یه لقمه نون و پنیر و یه بطری شربت آبلیموی یخ زده رو انداختم ته کیف و راهی شدم!

وسط راه به رفیق جان میگم : اینقدر عجله کردم که فلان چیز و فلان چیز یادم رفت بردارم؛ اما خدا رو شکر عینکم رو برداشتم. بعد دست کردم تو کیف که عینک رو بعد از ماهها دربیارم و پاک کنم که ... ای داد بیداد! نبود!

(حین انجام کارهای باقیمونده ، یادم افتاد به خاطر بزرگ بودن فضا و شاید دور بودن از صحنه لازم باشه عینکم رو هم بردارم.- بیراه هم فکر نکرده بودم 7هزار نفر برا دیدن نمایش اومده بودن! - عینک رو از مخفیگاهش درآوردم و انداختم روی مبل، کنار کیف . موقع رفتن هم که دیرم شده بود و عجله داشتم عینک رو جا گذاشتم!)

با اینکه معمولا عینک نمی زنم و ماهها بود اصلاً ندیده بودمش، ولی با نبودنش، اعتماد به نفسم رو از دست دادم ! توی راه همه اش نگران بودم که اگه دور از سِن باشم چه کار کنم؟ یعنی خودم رو زده بودم به ندیدنِ مطلق!

وقتی به محل نمایش رسیدیم خودم رو رسوندم به ردیف اول و تو چند قدمی صحنه نشستم. خیالم راحت شد که غیر از نزدیکی به سِن ، هیچ کس جلوم نیست که سرش حواسم رو پرت کنه!

۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
سپیدار