سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من دانای کل هستم» ثبت شده است

دی ماه 89 یه کتابی خریدم به اسم "من دانای کل هستم " اثر مصطفی مستور ، انتشارات ققنوس

یه کتاب کوچیک 96 صفحه ایی که شامل 7 داستان کوتاهه.

یه چیز جالب تو کتابهای مستور ، شخصیت ها و قصه هاشونه که انگار تموم نمیشن و مدام تو کتابها و قصه های دیگه سرک میکشن! ولی هر بار از یه زاویه ی جدید! و اگر با این شخصیتها و قصه ها قبلا آشنا شده باشی ، لذت خوندن داستان چند برابر میشه. 

مثلا همین کتاب "من دانای کل هستم"! 

تو قصه ی اولش ، سر و کله ی "سوسن" کتاب"استخوان خوک و دستهای جذامی" پیدا شده!

تو قسمت دومش، یعنی قصه "من دانای کل هستم"، گریزی زده به داستان "در چشمهات شنا می کنم و در دست هات می میرم" کتاب "چند روایتر معتبر" .این خصوصیت ، کم و بیش تو بقیه ی کتابها هم صادقه.

قسمت مورد علاقه ی من تو این کتاب، همین داستان"من دانای کل هستم" هستش!!!

داستان نویسنده ای که از زاویه ی دید ، دانای کل ، داستانی می نویسه که باید توش یه بی گناهی ، توسط یه بی گناه دیگه کشته بشه، و بازی با مفهوم "دانای کل" و استدلالهای همسر نویسنده درباره ی رابطه ی شخصیتها ودانای کل ، خیلی قشنگه.

قسمتی از کتاب :

"دارم می پرسم چرا، چرا داستان را تغییر داده ای؟"

گریه اش گرفت. بعد چیزهایی گفت که بیشتر عصبانی ام کرد. گفت:"تو حق نداری هر کاری که دلت می خواهد بکنی." گفت من حق ندارم کسی رو خلق کنم و بعد هر بلایی که بخواهم سر او بیاورم.

گفتم:"گوش کن چی میگم . من تنها می دونم که یونس، یوسف رو میکشه من می نویسم او یوسف رو می کشه . من تنها فعل او رو می نویسم . او رو به هیچ کاری مجبور نمی کنم."

گفت:"اگر من بنویسم یونس در آخرین لحظه پشیمان می شود، دیگر یوسف کشته نخواهد شد." گفت:"همه چیز دست خودته." گفت:" تو دانای کل هستی ، مگه نه؟"

*****     *****     *****     *****     *****

معمولا وقتی کتابی می خونم ، مدادی دستم می گیرم و جاهایی که دوست دارم رو علامت می گذارم ، یا تو حاشیه اش چیزهایی می نویسم، آخر این داستان نوشتم:

 به هر حال "من"، "دانای کل "رو دوست دارم!

کاش کسی دعایی یا شفاعتی بکند ... 

۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۰۰:۳۷
سپیدار