خبر این است که: من نیز کمی بد شده ام
اعتراف این که :
در این شیوه
سرآمد شده ام
□
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم
شعر *پیدا شد و من آنچه نباید شده ام
عشق برخاست که شاعرتر از آنم بکند
که همان لحظه ی دیدار تو ، شاید شده ام
شعر و عشق
این سو و آن سوی صراط اند
-که من
چشم را بسته و از واهمه اش رد شده ام
مدعی نیستم
-اما :
هنری بهتر از این؟
که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام!
□
مادرم ، شاعری و عاشقی ام را که گریست
باورم گشت که گمگشته ی مقصد شده ام!
...
* به جای "شعر" میشه خیلی چیزها و کلمه های دیگه گذاشت که به اندازه ی "شاعری "ِجناب محمدعلی بهمنیِ عزیز و شاید هم بیشتر، باعث بشه آدمی، فرزند مطیع و سربه راه و حرف گوش کن و معقول و مقبول و ... نباشه و نهایتا چیزی بشه که خودش هم حدس نمیزد و به خواب هم نمیدید ! چیزی که گمگشته از مقصد شدن رو باعث بشه و مایه ی گریه ی عزیزان!!!! و این جانشینِ شعر، همونطور که واضح و مبرهنه ،لزوما چیز بد و ناپسندی حتما نباید باشه و چه بسا چیزِ عزیز و دوست داشتنی و به جان بسته ای هم باشه!!!
◇◆◇
کتاب "من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم" محمد علی بهمنی ، با این عنوان معرکه اش رو این روزا خیلی دوست می دارم .
من اهل و اهلی این روز و روزگار نبودم
معاصر توام و از قرینه های قرونم
...
کتابی که علاوه بر عنوان خیلی قشنگش ، کاغذهای کاهی نخودی رنگش هم حال دل آدم رو خوب می کنه !
دلم گرفته ، به خود قول داده ام اما-
برایتان ننویسم چه با دلم کردند
...
.
.
.
فقط:
گله ای نیست ، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست!