سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت رقیه» ثبت شده است

فردا 5 صفر سالروز شهادت حضرت رقیه است . این شعر قشنگه. میشه فردا تو کلاس برا بچه ها بخونیم.

http://esmaeily.persiangig.com/image/shahadat%20Hazrat%20Roghayeh/Demo%20Roghayeh2.jpg

آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ

برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ

من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م

همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م

***

گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن

همیشه پروانه ها دور سرم میگردن

از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی

میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی

***

هر کسی مشکل داره،میزنه زیر گریه

مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه

خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه

به یادتون میمونه؟بابام امام حسینه

***

پدربزرگ خوبم امیر مؤمنینه

اون اولین امامه،ماه روی زمینه

تو دخترای بابام از همشون ریزترم

خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم

***

مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم

گردنبند ستاره به گردنم میبستم

یه روزی از مدینه،سواره و پیاده

راه افتادیم و رفتیم همراه خونواده

***

به سوی مکه رفتیم،تو روز و تو تاریکی

تا خونه خدا رو ببینینم از نزدیکی

چن روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا

راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا

به کربلا رسیدیم،اونجا که دریا داره

اونجا که آسمونش پر شده از ستاره

تو کربلا بچه ها سن و سالی نداشتم

بچه کبوتر بودم،پر و بالی نداشتم

***

همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم

به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم

تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم

با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم

***

تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من

سبدسبد گل سرخ ریخت روی دامن من

بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت

ما توی خیمه موندیم،بزرگا رفتن بهشت

***

گلهای دامن من از تشنگی میسوختن

به گریه کردن من چشماشونو میدوختن

تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته

مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته

***

دامنم آتیش گرفت مثل گلای تشنه

به سوی عمه زینب دویدم پابرهنه

خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم

خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم

***

غولا منو گرفتن،دست و پاهامو بستن

خیلی اذیت شدم،قلب منو شکستن

خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا

وقت غروب خورشید،شدیم اسیر غولا

***

پیاده و پیاده همراه عمه زینب

راه افتادیم و رفتیم،از صبح زود تا به شب

تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه

از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه

***

توی خرابه شام ما رو زندونی کردن

با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن

فریاد زدم:«آی مردم،عموی من عباسه

بابام امام حسینه،کیه اونو نشناسه؟
***

سر غولا داد زدیم،اونا رو رسوا کردیم

تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم

بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه

گفت که:بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه

***

دست انداختم گردنش،تو بغلش خوابیدم

خیلی شب خوبی بود،خوابای رنگی دیدم

صبح که بلند شدم من،دیدم که یک فرشته م

مثل داداش اصغرم،منم توی بهشتم

حضرت رقیه ,داستان حضرت رقیه,داستان کودکانه حضرت رقیه

******

کتاب حضرت رقیه(س)؛کتاب شماره «٢»از مجموعه شعر کودکان کربلا،شاعر:محمد کامرانی اقدام،ناشر حدیث نینوا

منبع: وارث

مداحی " سه ساله ی حسینم و خرابه خونه ی منه" با صدای میثم مطیعی هم قشنگه

۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۴
سپیدار