چند وقت پیش(اربعین) یه تله فیلمی از شبکه 4 پخش شد که تا مدتها فکرم رو به خودش مشغول کرده بود. دنبال یه فرصت می گشتم درباره اش بنویسم .
"حتی اگر شب باشد" به کارگردانی منیر قیدی
"آوا" (غزل شاکری)دختر 28 ساله ای که در یک مدرسه به کودکان بی سرپرست، قصه نویسی درس میده، متوجه میشه دچار بیماری سرطان از نوع پیشرفته شده، آوا بدون اطلاع خانواده اش به دکتر مراجعه کرده و درمانش رو پی می گیره. آوا تصمیم می گیره تا وقتش تموم نشده ،کارهایی بکنه که دوست داره . از جمله کتابی رو که دوست داره بنویسه و تموم کنه .
آوا دستنوشته هاشو میده پزشکش، دکتر پویا (مهدی احمدی)، بخونه و ما قسمتهایی از نوشته ها رو با صدای راوی می شنویم . این نوشته ها مسؤلیت انتقال بیشتر بار احساسی و معنایی قصه رو به دوش می کشن.
فیلم چند ماه آخر زندگی آوا رو روایت می کنه.
قشنگی فیلم به اینه که ناله نمی کنه! گریه نمی کنه و اشک نمی گیره! جیغ نمی کشه! دنبال برانگیختن حس ترحم بیننده نیست!
یه آرامش خاکستری تو تمام فیلم جریان داره که آدم رو از مرگ نمی ترسونه! نه تنها نمی ترسونه که یه مرگ آگاهانه و قشنگ رو رقم می زنه.
طرز برخورد آوا با بیماریش ، خیلی قشنگه! اولش گیج میشه، می ترسه ولی وقتی می بینه وقت ترسیدن نداره، نگاهش به مرگ و زندگی قشنگ میشه. رابطه اش با پدر ، خواهر ، دکتر، سامان، بچه های کلاسش و کلا مردم ، شکل خاصی پیدا می کنه.
دلنوشته های آوا رو خیلی دوست دارم. مخصوصا یه جایی که میگه:(متأسفانه نتونستم حفظش کنم، هر چی یادم مونده می نویسم)
آدمها وقتی برای مدتی بینایی شون رو از دست میدن، بعدش چشمهاشون بیناتر میشه. وقتی برای مدتی شنوایی شون رو از دست میدن، بعدش شنواتر میشن... کاش مرگی هم بود تا بعدش بهتر زندگی کنیم !
در کل فکر می کنم زندگی و مرگ آوا خیلی خوشگل بود! و فیلم ارزش دوباره دیده شدن رو داره.
پ ن: بدم نمیاد جای آوا باشم!!!