(تو این ماه رمضان که دست و پای شیطون بسته است، آدم متوجهِ یه سری استعداد های نهفته در خودشم میشه ها!)
این حرفِ بزرگواری ، خیلی فکرم رو مشغول کرد که بفهمم دارم چوب کدوم استعداد نهفته ام رو می خورم ؟! چندتایی هم از این استعدادها کشف کردم ولی فقط یکی از مهمترینهاش رو که قابل گفتن و نوشتنه ، می نویسم!
◇◇◇◇◇
فکر نمی کردم خدا با چیزی امتحانم کنه که هیچوقت برام ارزشمند نبوده ! و از اون دردناکتر فکر نمی کردم یه شکست خورده از این امتحان بیام بیرون ! یه بازنده !
همیشه می گفتم خدا جون من رو با... و ...و ... آزمایش نکن که من جنبه شو ندارم ! ولی فکر نمی کردم ضربه رو دقیقا از جایی بخورم که ازش مطمئن بودم و همین اطمینان کار رو خراب کرد! حالا نه اینکه به خودم مطمئن باشم ها؟ نه ! اتفاقا مطمئن بودم تو این مورد خدا هوامو داره ! ولی درست جایی که باید اطمینان می کردم ، ترسیدم و خواستم خودم کارها رو درست کنم!