از کوه به صحرا آمدم ،
آهو در صحرا نبود ،
در صحرای بی آهو ،
چگونه به سر برم؟
♦◊♦◊♦◊♦
"اگر قره قاج نبود" گوشه هایی از خاطرات آقای محمد بهمن بیگی ، انتشارات نوید شیراز
آقای بهمن بیگی ، معلم بزرگ عشایر، مردی که درباره اش گفته شده :
نهال نشان قره قاج ، بزرگ مردی که عطر دانایی پراکند و کوهها را به حرکت درآورد.
" در آن زمان که جهل و بی سوادی یکه تاز میدان بود ، و فقر و فلاکت سیطره ی شوم خود را گسترده بود ، و زمین و زمانه ی عشایر فریادرس می طلبید ، او رسالت خدایی خویش را آغاز کرد . گویی زمینی نبود ، هدیه ای آسمانی بود ، باهوش ، مصمم ، تیزبین ، خلاق ، دلسوز ، و خستگی ناپذیر . آمده بود تا به جنگ ناشدنی ها برود و از غیرممکن ها ممکن بسازد . هیچ روزنه ی امیدی به پیشرفت به چشم نمی خورد و هیچ تصوری از موفقیت وجود نداشت . ص224
" اگر قره قاج نبود" خاطراتی از زندگی و کارهای بزرگ جناب بهمن بیگیِ ؛ هر خاطره تو قالب یه داستان کوتاه و شیرین بیان شده! حال و هوای نویسنده قبل از شروع به کار باسواد کردن عشایر و انگیزه اش از این کار سترگ. از دوران تبعید پدر و مادرش تو تهران تا سفر به آمریکا و سفرهای پرشورش در عشایر.
من تقریبا 6 تا خاطره میانی کتاب رو بیشتر می پسندم.
و گل سرسبد و تاج زرین این کتاب بی شک چیزی نیست جز خود "اگر قره قاج نبود"
بخشی از این داستان:
" قره قاج ، تو می خواستی غرقم کنی ولی من دست از دامنت برنمی دارم . من ترا بیش از همه رودهای زمین دوست می دارم. من یک موج تو را با صدها اِلب ، هودسن و پوتوماک عوض نمی کنم.
قره قاج ، می آیم ولی این بار می کوشم که بی گدار به آب نزنم و با کمک خداوند نهال های تازه ای را در کنارت بنشانم و پل های استوار برایت دست و پا کنم."ص118
پ ن: بعد از خوندن این کتاب یکی از آرزوهام شده ،دیدن قره قاج و سیاه چادرهای ایلی ! بخصوص ، ایل قشقایی!