سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۸ مطلب با موضوع «کتابهای من» ثبت شده است

اینجا فوران زندگی . . . آنجا مرگ

مانده است در انتظار انسان ها مرگ

"یک روز به دیدار شما می آیم"

 این نامه برای زنده ها

                              امضا : مرگ  


رباعی از میلاد عرفان پور ، کتاب " پاییر بهاریست که عاشق شده است" ، انتشارات سپیده باوران

پ ن : از حس غافلگیری این رباعی خوشم اومد!

۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۹
سپیدار

چون بغضم و با شکست نسبت دارم

با هر چه خراب و مست نسبت دارم

من حس غریب رفتن از خویشتنم

با هر چمدان به دست ، نسبت دارم


میلاد عرفان پور-پادشهر

۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۳
سپیدار

از اون جایی که واجبه هر سال دوبار برم نمایشگاه کتاب و اگه نرم خیالم راحت نمیشه! دیروز بار دوم را ادا کردیم و کتابهای جامانده از لیست و کتابهای اتفاقی و جدید رو ابتیاع فرمودیم!

برای بچه های کلاس اول مدرسه هم مجموعه ی 9 جلدی داستانهای قرآن رو خریدیم. قشنگند مطمئنم بچه ها دوستش خواهند داشت.(انشاءالله)

فرم اشتراک "سوره مهر " رو پر کردیم .

دنبال مجموعه کتابی می گشتم که چاپ اصفهان بود و تو نمایشگاه نبود ، شماره دادند تماس بگیرم از اصفهان برایم بفرستند.

پ ن: 240 هزار هزینه ی امسال نمایشگاه ما شد!  چندتا کتاب رو هم به خاطر قیمت بالاشون نتونستیم بخریم!

۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۱۷
سپیدار
یه شعر قدیمی از دوران نوجوونی تو ذهنم مونده که میگه: 
دلا یاران سه نوعند گر بدانی        زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده ، از در برانش       محبت کن به یاران زبانی
ولی یاران جانی را نگه دار          به جانش جان بده تا میتوانی!
۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۴
سپیدار

یک نفس با دوست بودن همنفس 

آرزوی عاشقان این است و بس

 واحه های دوردست دل کجاست

 تا بیاساییم در خود یک نفس؟ 

واحه هایی گم که آنجا کس نیافت

 رد پایی از نگاه هیچ کس 

خسته ام از دست دلهایی چنین 

پیش پا افتاده تر از خار و خس

 ارتفاع بالها :سطح هوا 

فرصت پروازها : سطح قفس 

خسته از دل ، خسته از این دست دل ،

 ای خوشا دلهای دور از دسترس! 


  از کتاب "آینه های ناگهان" قیصر امین پور

پ ن : 

همیشه دورترین سیب شاخه سرخ تر است              هبوط کن که نچینم دسترس ها را!

۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۱۱
سپیدار

این روزهای بی تو ، به فردا نمی رسند 

این چشمه های تشنه به رؤیا نمی رسند 

هر روز می شتابم و این کوره راه ها

 هرگز ، به ابتدای تو حتی نمی رسند

 مانند رودها که گرفتار رفتن اند

 یکریز می روند و به دریا نمی رسند 

من ، شب ، شب است خانه ام ؛ ای باغ آسمان! 

آن میوه های کال تو آیا نمی رسند؟ 

این روزهای بی تو . . . نه ؛ خاموش می شوم 

این حرف ها به عالم بالا نمی رسند


قربان ولیئى_ ترنم داوودی سکوت

۰ ۲۷ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۸
سپیدار

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه! بی تاب شدن ، عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

"بال" وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه مساله هاست


کتاب :گریه های امپراطور

شاعر: فاضل(ابوالفضل) نظری

۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۳:۳۳
سپیدار

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

          *

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم، قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

          * 

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت: 

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت: 

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است!

          *

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

 و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

          *

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید، دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم


یکی از قشنگ ترین شعرهای مجموعه قشنگ " روی تخته سیاه جهان با خط نور بنویس" خانم عرفان نظر آهاری، موسسه انتشارات نار و نی

 

۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۸:۵۱
سپیدار

شعرهای خانم عرفان نظر آهاری تو کتاب " روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس"  خیلی خیلی قشنگند. من که هر وقت این کتاب رو بر می دارم  ، تا بیشتر شعرهاشو برای چندمین بار نخونم، نمی تونم به کتابخونه برگردونمش! شعرهایی مثل:

این فرشته خط خطی است ، با من تماس بگیر خدایا ، روی تخته سیاه جهان ، نهنگ دوست ، یک استکان نور ، جوجه تیغی دلم ، پرنده ماهی ، روی سنگفرش کهکشان ، قلعه ی تلخ ، آن کلید خدا کو؟ ، خوش خیال کاغذی ، دلم سیب سرخ ، خدایا تو قلب مرا می خری؟، امشب این پلنگ ، قالی وظریف و دست باف او ، وای از آن خیال زخمی ات، معرکه ، ایستگاه استجابت دعا و شعر چاپ شده روی قسمت داخلی جلد!

این هیجده اسم ، تموم هیجده شعر این مجموعه است، و من همه ی شعرهای این کتاب رو دوست دارم، مخصوصا اونایی که اسمشونو رنگی نوشتم.

و از بین این هیجده تا، جوجه تیغی دلم رو:

*****     *****      *****     *****     *****     *****

قلب تو کبوتر است

بال هایت از نسیم

قلب من سیاه و سخت

قلب من شبیه ...

               بگذریم

دور قلب من کشیده اند

یک ردیف سیم خاردار

پس تو احتیاط کن

جلو نیا، برو کنار

        *

توی این جهان گنده، هیچ کس

با دلم رفیق نیست

فکر می کنی

چاره دلی که جوجه تیغی است،

چیست؟!

        *

مثل یک گلوله جمع می شود

جوجه تیغی دلم

نیش می زند به روح نازکم

تیغ های تیز مشکلم

        *

راستی تو جوجه تیغی دل مرا

توی قلب خود راه می دهی؟

او گرسنه است و گمشده

تو به او پناه می دهی؟

        *

باورت نمی شود ولی

جوجه تیغی دلم

زود رام می شود

تو فقط سلام کن

تیغ های تند و تیز او

با سلام تو

تمام می شود


از کتاب "روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس" عرفان آهار نظری ، موسسه انتشارات نور و نار

۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۲۳:۴۲
سپیدار

دی ماه 89 یه کتابی خریدم به اسم "من دانای کل هستم " اثر مصطفی مستور ، انتشارات ققنوس

یه کتاب کوچیک 96 صفحه ایی که شامل 7 داستان کوتاهه.

یه چیز جالب تو کتابهای مستور ، شخصیت ها و قصه هاشونه که انگار تموم نمیشن و مدام تو کتابها و قصه های دیگه سرک میکشن! ولی هر بار از یه زاویه ی جدید! و اگر با این شخصیتها و قصه ها قبلا آشنا شده باشی ، لذت خوندن داستان چند برابر میشه. 

مثلا همین کتاب "من دانای کل هستم"! 

تو قصه ی اولش ، سر و کله ی "سوسن" کتاب"استخوان خوک و دستهای جذامی" پیدا شده!

تو قسمت دومش، یعنی قصه "من دانای کل هستم"، گریزی زده به داستان "در چشمهات شنا می کنم و در دست هات می میرم" کتاب "چند روایتر معتبر" .این خصوصیت ، کم و بیش تو بقیه ی کتابها هم صادقه.

قسمت مورد علاقه ی من تو این کتاب، همین داستان"من دانای کل هستم" هستش!!!

داستان نویسنده ای که از زاویه ی دید ، دانای کل ، داستانی می نویسه که باید توش یه بی گناهی ، توسط یه بی گناه دیگه کشته بشه، و بازی با مفهوم "دانای کل" و استدلالهای همسر نویسنده درباره ی رابطه ی شخصیتها ودانای کل ، خیلی قشنگه.

قسمتی از کتاب :

"دارم می پرسم چرا، چرا داستان را تغییر داده ای؟"

گریه اش گرفت. بعد چیزهایی گفت که بیشتر عصبانی ام کرد. گفت:"تو حق نداری هر کاری که دلت می خواهد بکنی." گفت من حق ندارم کسی رو خلق کنم و بعد هر بلایی که بخواهم سر او بیاورم.

گفتم:"گوش کن چی میگم . من تنها می دونم که یونس، یوسف رو میکشه من می نویسم او یوسف رو می کشه . من تنها فعل او رو می نویسم . او رو به هیچ کاری مجبور نمی کنم."

گفت:"اگر من بنویسم یونس در آخرین لحظه پشیمان می شود، دیگر یوسف کشته نخواهد شد." گفت:"همه چیز دست خودته." گفت:" تو دانای کل هستی ، مگه نه؟"

*****     *****     *****     *****     *****

معمولا وقتی کتابی می خونم ، مدادی دستم می گیرم و جاهایی که دوست دارم رو علامت می گذارم ، یا تو حاشیه اش چیزهایی می نویسم، آخر این داستان نوشتم:

 به هر حال "من"، "دانای کل "رو دوست دارم!

کاش کسی دعایی یا شفاعتی بکند ... 

۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۰۰:۳۷
سپیدار