سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وجدان» ثبت شده است

روزهایی هست که تو اونا، کاری انجام میدم یا حرفی میزنم که باعث آزردگی کسی یا کسانی میشم و بعد که بهش فکر می کنم ، وجدان درد می گیرم و هی خودمو سرزنش می کنم. اونوقته که شبها نمی تونم راحت بخوابم و همش نگرانم که نکنه بمیرم و این اشتباه رو جبران نکرده باشم!(بله، همچین وجدان بیداری دارم من!!!) خلاصه...شبها قبل از خواب با خودم قرار میذارم که فردا هر طور شده ، اون مورد رو جبران کنم! و برای اینکه یادم نره ، به شیوه های مدرن و سنتی متوسل میشم؛ از یادداشت تو یادآوری گوشی گرفته تا ضربدر رو دست و نخ بستن به انگشت! و تا اون مورد رو، حداقل به خیال خودم، صاف نکنم، نگرانم!(هرچند متاسفانه بیشتر ماست مالی می کنم و هرچندتر! و متاسفانه تر! اون مورد بعدها هم تکرار میشه!) 

اینها رو گفتم که بگم، اون عذاب وجدان ، اینقدر سخته که : مسلمان نشنود ، کافر نبیند!

و اون آرامش بعد از جبران (ماست مالی!) اینقدر شیرینه که: کافر بشنود، مسلمان ببیند!

دلیل اینکه چرا یاد این موضوع افتادم، شعری از فریدون مشیری بود که تو وبلاگ دوستی خوندم، که قسمتی از اون اینه:

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

بقیه ی این شعر خیلی قشنگ رو اینجا بخونید

۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۳۵
سپیدار