سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولانا» ثبت شده است

گفت که دیوانه نئی لایق این خانه نئی          رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نئی رو که از این دست نئی رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نئی در طرب آغشته نئی پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

پ ن: این شعر حضرت مولانا از صبح مدام توی سرم می چرخه ... در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم ...
پ ن2:
اسیر ... شعر زیبای سعدی با صدای محمد معتمدی
۳ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۵
سپیدار

من در تو گریزان شدم از فتنه ی خویش

مرا به قند و شکرهای خویش مهمان کن ...

◆•◆•◆•◆•◆•◆

پ ن: حضرت مولانا مثنوی رو در یک جلد نگاشته و علامه جعفری برا همون یه جلد 15 جلد شرح نوشته ! ...آب دریا را اگر نتوان کشید ، پس به قدر تشنگی باید چشید

۳ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۶
سپیدار

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟

گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم

چونکه من از دست شدم در ره من شیشه منه

ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم

*

زانکه دلم هر نفسی دنگ خیال تو بُود

گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم

تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم 

با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم

*

اصل تویی من چه کسم؟ آینه‌ای در کف تو

هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم

تو به صفت سرو چمن ، من به صفت سایه تو

چونکه شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم

مولانا

◇◇◇◆◇◇◇◆◇◇◇

بی ربط:

صبح درست وسط حیاط یه تخم کوچولوی شکسته افتاده بود! بالا رو که نگاه کردیم دیدیم دو تا یاکریم گیج و گول با 4 تا خار و خاشاک بین دو تا شاخه ی نازک درخت انگوری که روی حیاط رو پوشونده ، زحمت کشیده و لونه ساختن!(دقیقا 4 تا! یعنی اینقدر خار و خاشاکها متراکم بودن که فقط خود یاکریما از توش نیوفتن !) نمیدونم چرا همچین جای نامطمئنی رو با این مصالح اندک برا زندگی انتخاب کردن ؟ در صورتیکه جای بهتری هم نزدیکشون بود!

۲ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۹
سپیدار

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

 مولوی شاعر پارسی زبان ایرانی :



رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

		ترک من خراب شبگرد مبت

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

.

.

.

دردی ست غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

(مولانا)

(مصرع عنوان از حمید مصدق)

۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۱
سپیدار

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد          به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران ، مرو هر سو چو بی‌کاران          به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو ره‌ زند هر کس          یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طرّاری که می‌آیم*          تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

•◆-----------------------------------------◆•

تو اصل شعر "می آید" نوشته شده ولی بعضی جاها هم "می آیم" نوشته و خونده شده! (شهرام خان ناظری هم "می آیم" خونده! ) و من خودم "می آیم" در خاطرم بود ! خلاصه فرقی نمی کنه ، در هر حال "او" نمی آید ؛ما هم بهتره از جلوی در پاشیم به زندگیمون برسیم!

اصلاحیه: دوستان اهل فن فرمودن همون "می آیم" درسته ! بنابراین به گیرنده هاتون دست نزنید و همچنان از جلوی در پاشین!

۲ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۰
سپیدار

پارسال بعد از تدریس نشانه ی (ق )  ، مسابقه ای بین بچه ها ترتیب دادم  با این موضوع ( کلمه هایی که (ق) دارند!)  و قرار شد هر کس بیشترین کلمه رو بنویسه جایزه بگیره. 

قرار شد اگه نسبت به کلمه ای شک دارن از من بپرسن( بعضی از بچه ها می دونستن یه نشانه ی دیگه هم داریم که صداش مثل"ق" است=غ، برای همین می پرسیدن تا مطمین بشن)بعد از مدتی ، غزل اومد و پرسید:

خانوم! می تونم بنویسم، من غلام قمرم!!!

انتظار شنیدن این کلمه رو نداشتم، اونم از یه بچه ی 7ساله! از این که تو گنجینه ی لغاتش ، همچین کلماتی هم داشت خیلی خوش حال شدم!

 جالب بود ، چند روز بود تصنیف "غلام قمر" رو با صدای علیرضا قربانی گوش می کردم!

^^^^^^^^        *********        ^^^^^^^^        ********        ^^^^^^^^

من غلام قمرم ،غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری، رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر،  نیست دگر،  هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی! جز که به سر ، هیچ مگو

قمری،  جان صفتی،  در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این؟ دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست ، این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است؟

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر ، هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو،  رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن ، نه که این وصف خداست؟

گفت این هست ولی ،جان پدر! هیچ مگو

۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۵
سپیدار