سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلبم افتاده آن طرف دیوار» ثبت شده است

در سینه ات نهنگی می تپد - عرفان نظرآهاری -مؤسسه نتشارات صابرین - کتابهای دانه

این کتاب خانم عرفان نظرآهاری شامل 13 قطعه ادبیِ. از این 13 تا  ، من " ابر و ابریشم و عشق" و " قلبم افتاده آن طرف دیوار" رو دوست تر میدارم.
 
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
 
 دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند, نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت , نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید , اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.

کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد , شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد.

با این دیوارها چه می شود کرد ؟ می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کَند و کَند. شاید دریچه ای , شاد شکافی , شاید روزنی.

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم . حتی به قدر یک سر سوزن، برای رد شدن نور، برای عبور عطر و نسیم  برای...،بگذریم.

گاهی ساعت ها پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم ؛اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم . اما هیچ وقت همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند.

دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه همسایه می اندازد به امید آن که شاید درِ آن خانه باز شود. گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار ، آن طرف ، حیاط خانه خداست.

و آن وقت هی در می زنم ، در می زنم، در می زنم ، و می گویم: " دلم افتاده توی حیاط شما , می شود دلم را پس بدهید...."

کسی جوابم را نمی دهد, کسی در را برایم باز نمی کند , اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازد این طرف دیوار. همین . و من این بازی را دوست دارم . همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار, همین که...

من این بازی را ادامه می دهم

و آنقدر دلم را پرت می کنم ,

آنقدر دلم را پرت می کنم تا

خسته شوند، تا دیگر دلم را

پس ندهند . تا آن در را باز کنند

و بگویند: بیا خودت دلت را

بردار و برو. آن وقت من می روم

و دیگر هم بر نمی گردم. من این

بازی را ادامه می دهم...

----------------------------------------------------------------------

عرفان نظر آهاری

۱ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۷
سپیدار