سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غواص های بوی نعنا می دهند» ثبت شده است

" این خاک، این مردم و این دنیا خیلی باید به شما افتخار کند ."

*****

26 خرداد پارسال بود که رفتیم تشییع 175 شهید غواص دست بسته مون. چند روز بعدش هم رفتیم استقبال از 2 تا شهید گمنامی که قرار بود تو بوستان نزدیک خونه مون به خاک سپرده بشن. دو شهید گمنامی که یکی شون از همون غواص ها بود!

...

تو نمایشگاه کتاب چشمم به کتابی افتاد که قبل از همه چیز ، عنوان کتاب و طرح و رنگ جلدش جذبم کرد !

http://qavaslar.ir/images/books/hamid-hesamqavaslar.ir.jpg

غواص ها بوی نعنا می دهند - حمید حسام - نشر صریر

*****

دو روز پیش کتاب رو برداشتم تا بخونم! کتاب کم حجمی که متن کتاب به جز عکسهاش حول و حوش 70 صفحه است . قصه ی رشادت 72 غواص لشکر انصارالحسین علیه السلام عملیات کربلای 4 تو منطقه ی اروند که از زبان معاون همون گردان غواصی - که تو همون عملیات هم اسیر شده بود- روایت میشه.

وقتی که کتاب رو می خوندم یا وقتی به عکس و اسم شهدایی که تو این کتاب اومده نگاه می کردم، فکر می کردم یعنی ممکنه شهید محل ما یکی از اینها باشه؟ ...یعنی کدومشون؟ ...

کتاب قشنگیه ! کوتاه و مختصر . داستانواره ای که به صورت فشرده و خیلی کوتاه آدم رو میبره به دل اروند و عملیات کربلای چهار و چند پرده ی کوچک از اون کربلا و حماسه اش رو بهش نشون میده . خیلی خوبه مخصوصا برا کسانی که حال و حوصله ی خوندن کتاب حجیم "لشگر خوبان" رو ندارن !

متن پشت جلد کتاب:

خودم را غلتاندم روی سیم خاردارها و خورشیدی‌ها و درد را تحمل کردم و فقط دعا می‌کردم لباس غواصی‌ام زیاد پاره نشود و آن آرپی‌جی زن عراقی بیاید لب سنگر و در تیررس من. که آمد.

کلاش را گرفتم طرفش و شلیک کردم و چند جای بدنم گر گرفت و سوخت و سنگین شدم و با صورت افتادم روی باتلاق.

آمدم دست راستم را ستون تنم کنم و بلند شوم که یک نارنجک آمد افتاد کنار زانوی چپم، توی گِل. فقط توانستم صورتم را برگردانم و انفجار را بشنوم و آن گر گرفتگی باز بیاید...

آسمان و زمین و خط سرخ تیرها و آتش دور سرم می‌چرخیدند و من به خودم می‌گفتم چیزی نیست و صلوات می‌فرستادم و بو می‌کشیدم، تا باز بوی نعنا بیاید...

یه تصویر انتهای کتاب هست که خیلی عجیب و تأمل برانگیزه! " شفاعت نامه" و " خون نامه" !که هر دو با خون امضا شدن!

خون نامه خوب خونده نمیشه ولی شفاعت نامه واضح و خواناست . نکته ی مهمی توی این شفاعت نامه هست :

 ما امضا کنندگان ذیل در حضور خداوند تبارک و تعالی و انبیاء و اولیاء و ملائکه الله و شهداء با یکدیگر عهد و پیمان می بندیم هرگاه که فیض عظمای شهادت نصیب هر کدام از ما گردید و خداوند متعال اذن شفاعت داد شفاعت دیگر یاران و امضاکنندگان ذیل "منوط به پذیرفتن رسالت خون ما بعد از ما" را نمائیم .

بخشی از کتاب :

۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۴
سپیدار