سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غار و سنگ» ثبت شده است

یه افسانه ای رو خیلی سالها پیش خونده یا شنیدم که نکته ی نغزی داره !و من هر چی گشتم اصل قصه رو پیدا کنم و اینجا بنویسم موفق نشدم .

اما آنچه از این قصه یادم مونده:

میگن یه بزرگی با دوستان و یاران و یا نمیدونم سربازانش به یه غاری میرسند .غاری تاریک و عجیب . این مرد بزرگ به همراهانش میگه که تو این غار سنگهایی هست که هر کی جمعشون کنه و هر کی جمع نکنه ، هر دو بعد از خروج از غار پشیمون میشن !

توی غار بعضی ها شروع می کنند تند و تند سنگهای سخت و سیاه ریخته تو کف غار رو جمع کردن ! بعضی از بردن بار اضافی خسته میشن و می ریزندشون زمین . بعضی به نظرشون جمع و حمل این سنگهای بی ارزش کار بیهوده ایه و ترجیح میدن راحت باشن ! بعضی چند تا برا یادگار برمی دارن و ...

خلاصه وقتی از انتهای غار تاریک ، خارج میشن بعضی تا جایی که دست و دامنشون جا داشت سنگ جمع کرده بودن ، بعضی چند تا تو جیب و دستشون سنگ داشتن و بعضی ها هم دست خالی و ...

وقتی به روشنایی بیرون غار می رسن نگاهی به داشته هاشون می اندازن می بینن ای دل غافل سنگها سنگ بی ارزشی نبودن ،که جواهر بودن ، رنگ و وارنگ !عقیق و الماس و زمرد و یشم و یاقوت و زبرجد و ...

این جا بود که اون کسی که سنگ برداشته بود حسرت می خورد که کاش سنگ بیشتری جمع می کرد و اونکه برنداشته بود آه از نهادش برمی اومد که کاش اون هم حداقل چند تا سنگ برمی داشت ...

****

میگن دنیایی که توش هستیم و مخصوصا ماه رمضونی که دیگه داریم ازش خارج میشیم همون غار تاریک بوده و ...

*****

خدایا ! روزی که پرده ها کنار زده میشه و نهان و پنهان ها آشکار  ، به دستهای خالی و بیچارگی مون رحم کن ! 

۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
سپیدار