سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان نظرآهاری» ثبت شده است

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطانِ زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه ی تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او  می شود  من

***

طعم دهانم تلخ ِتلخ است

 انگار سمی قطره قطره

 رفته میان تار و پودم

 این لکه ها چیست؟

 بر روح ِ سرتاپا کبودم!

ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم

باید که از دست خودت دارو بگیرم

 

ای آنکه داروخانه ات

هر موقع باز است

من ناخوشم

داروی من راز و نیاز است

 

چشمان من ابر است و هی باران می آید

اما بگو

کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟

***

لطفت برایم نسخه پیچید:

یک شیشه شربت، آسمان

یک قرص ِخورشید

یک استکان یاد خدا باید بنوشم

معجونی از نور و دعا باید بنوشم...

عرفان نظرآهاری

http://niniweblog.com/upl/mamanschool/13130657424.jpg?78

عاشق این عکسم ...آرامش عجیبی توشه ... 

پ ن: سه چهار پست قبل (او می شود من)، قسمت اول این شعر خانم نظرآهاری رو برای مقایسه با یه شعری از سهراب گذاشته بودم . بعد دیدم شعر کاملش هم قشنگه :))

۱ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۱
سپیدار

گفتند: آن مرد ماهی گیر است، آن مرد از دریا ماهی می گیرد.

گفتند: آن مرد کشاورز است، آن مرد در زمین دانه می کارد.

جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد ماهی گیر است و از دریا ماهی می گیرد و چه نیکو آن مرد کشاورز است و در زمین دانه می کارد.

اما نیکوتر مردی است که از خشکی ماهی می گیرد و دانه اش را در دریا می کارد. و نیکوتر از این دو، کسی است که می تواند از آب ، آتش بگیرد و از زمین، آسمان برداشت کند.

ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است، اما کار جوانمرد آن است که نا ممکن را ممکن کند.

هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطّل است. دستی باید تا معجزه ها را فرود آرد.

و آن دست جوانمرد است.

********

جوانمرد نام دیگر تو - عرفان نظرآهاری- مؤسسه انتشارات صابرین

پ ن:

اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی...

خدایا اگر من شفیعانى را به درگاه تو نزدیک‏تر از محمد و اهل بیتش، آن خوبان و پیشوایان و نیکان مى‏ یافتم، آنها را شفیعان خود قرار مى‏ دادم ...

(فراز پایانی زیارت جامعه کبیره)

و کیست جوانمردتر از تو؟

۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۰
سپیدار

تن ات آسمان

و چشمان تو ، ماه

حریر دلت از نخ آب و آه

تو غنچه ، تو شبنم

تو پروانه ای روی برگ

من و ناگهان رعد و برق

من و بی محابا تگرگ

من و واژه ها سنگ

سکوت نگاهِ تو شیشه

شکستم دلت را دوباره

شکستم دلت را همیشه

عرفان نظرآهاری(از کتاب: من بیابان ،همسرم باد )

۱ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۷
سپیدار

یک بوته ی آویشن

روییده روی دامنِ من

من : کوه

این بوته آویشن : اندوه

دستی

اندوه را باید بچیند

انگشت هایی

این برگهای کوچک غم را ببیند

این کوه اما دور

این بوته اما سخت و مغرور ...

............................................................

از کتاب " من بیابان ، همسرم باد " : عرفان نظر آهاری - انتشارات نور و نار

۱ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۰
سپیدار

یک دانه کور

بی آنکه دنیا را ببیند

در لای آجرهای یک دیوار، گم بود 

در آن جهان تنگ و تاریک 

با باد و با باران غریبه 

دور از بهار و نور و مردم بود 

 

اما مدام احساس می کرد 

بیرون از این بن بست 

آن سوی این دیوار، چیزی هست

اما نمی دانست، آن چیست 

با این وجود او مطمئن بود 

این گونه بودن زندگی نیست
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش تَرَک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد

 

او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار 

--------------------------------------------------------------------------

عرفان نظرآهاری- کتاب "من بیابان ، همسرم باد" نشر نور و نار

 

۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۹
سپیدار

در سینه ات نهنگی می تپد - عرفان نظرآهاری -مؤسسه نتشارات صابرین - کتابهای دانه

این کتاب خانم عرفان نظرآهاری شامل 13 قطعه ادبیِ. از این 13 تا  ، من " ابر و ابریشم و عشق" و " قلبم افتاده آن طرف دیوار" رو دوست تر میدارم.
 
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
 
 دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند, نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت , نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید , اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.

کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد , شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد.

با این دیوارها چه می شود کرد ؟ می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کَند و کَند. شاید دریچه ای , شاد شکافی , شاید روزنی.

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم . حتی به قدر یک سر سوزن، برای رد شدن نور، برای عبور عطر و نسیم  برای...،بگذریم.

گاهی ساعت ها پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم ؛اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم . اما هیچ وقت همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند.

دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه همسایه می اندازد به امید آن که شاید درِ آن خانه باز شود. گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار ، آن طرف ، حیاط خانه خداست.

و آن وقت هی در می زنم ، در می زنم، در می زنم ، و می گویم: " دلم افتاده توی حیاط شما , می شود دلم را پس بدهید...."

کسی جوابم را نمی دهد, کسی در را برایم باز نمی کند , اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازد این طرف دیوار. همین . و من این بازی را دوست دارم . همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار, همین که...

من این بازی را ادامه می دهم

و آنقدر دلم را پرت می کنم ,

آنقدر دلم را پرت می کنم تا

خسته شوند، تا دیگر دلم را

پس ندهند . تا آن در را باز کنند

و بگویند: بیا خودت دلت را

بردار و برو. آن وقت من می روم

و دیگر هم بر نمی گردم. من این

بازی را ادامه می دهم...

----------------------------------------------------------------------

عرفان نظر آهاری

۱ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۷
سپیدار

... پدرم گفته است : قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست . پس زخم هایت را گرامی دار . زخم های کوچک را نوشدارویی اندک بس است ، اما تو در پی زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد ؛ و هیچ نوشدارویی ، شگفت تر از عشق نیست . و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست. او که نامش خداوند است...                  

(بخشی از قطعه "میراث پدر علیه السّلام)

***********

"من هشتمین آن هفت نفرم"

من هشتمین آن  هفت نفرم

نوشته ی خانم عرفان نظرآهاری - مؤسسه انتشارات صابرین ، کتاب های دانه

کتاب قشنگ و شیرینی که شامل 13 قطعه ی کوتاه ادبیِ . این هم مختصر توضیحی درباره ی این قطعات:

۱ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۱
سپیدار