سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اورژانس اجتماعی» ثبت شده است

خیلی سال پیش وقتی تو غیر انتفاعی تدریس می کردم یک بار از دختر بچه های کلاس اولی کلاسم خواستم بگن چه آرزویی دارن ؟ هر کس چیزی گفت تا رسید نوبت یکی از بچه ها که گفت : دلم میخواد شناسنامه داشته باشم !(تو مدرسه ی دولتی نمی تونستن ثبت نامش کنن برای همین به عنوان مستمع آزاد می آمد مدرسه ی غیرانتفاعی!)

بله! بچه آرزوش بود که "شناسنامه" داشته باشه ! چیزی که حق بدیهی هر کس به نظر میاد !(هیچ فکر می کردین که داشتن ساده ترین و شاید بی ارزش ترین چیزهایی که داریم و اصلا به حسابشون نمیاریم ، میتونه آرزوی کسی باشه؟)

مادرش رو خواستم و پرسیدم : چرا؟!!!! که کاشف به عمل اومد پدره که آقای مهندس هم هست پنهانی با مادر این بچه ازدواج کرده و اگه بخواد برا بچه اش شناسنامه بگیره باید اسم بچه وارد شناسنامه اش بشه و اینجوری همه چی لو میره و همسر اولش متوجه ماجرا میشه !پس پدره ترجیح داده همینطوری روزگار رو بگذرونه و بی خیال شناسنامه ی بچه اش بشه!

باباهه رو نتونستم ببینم! به دعوت ما لبیک نگفت و نیومد تا تکلیف بچه رو روشن کنه! به شاگردم قول داده بودم که نگذارم اینطوری بمونه و کاری کنم که شناسنامه دار بشه! پس. . . . 

زنگ زدم 123 اورژانس اجتماعی و ماوقع رو براشون تعریف کردم! خدا خیرشون بده با پیگیری اونها چند ماه بعد، دانش آموزم دارای شناسنامه شد! خوشحالی این دختر موقعی که بهم گفت شناسنامه گرفته رو نمی تونیم تصور و درک کنیم!

و نکته ی جالب که همسر اول این آقا که خودش دو تا پسر داشت و دختری نداشت، وجود این دختر نازنین رو پذیرفته بود به عنوان خواهر پسراش! ... 

♦•

حالا چرا یاد این ماجرا افتادم :

امسال شاگردی دارم که پدرش معتاد بوده و گویا 6 سال پیش می افته زندان و مادرش هم همون موقع همه چی رو رها میکنه و میره سیِ خودش! پدرش هم بعدها میره و خودش رو گم و گور می کنه! حالا این دختر بچه با مادربزرگ پیر، دایی و زن دایی اش که اون هم تا حدودی دچار معلولیت حرکتی و گویایی است زندگی می کنه!

بچه که معلومه خیلی مشکل داره ... 

ولی داشتم فکر می کردم : اون بچه ای که شناسنامه نداشت خیلی خوش بخت بوده! هر چی بود سایه ی مادر و پدر بالا سرش بود. هر چند پدرش به خاطر دلایلی که داشت نمیتونست براش شناسنامه بگیره ولی "بود"  و دخترش رو خیلی دوست داشت!و این کم نعمتی نبود! ...

۲ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۳
سپیدار