سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد متوسلیان» ثبت شده است

دستان کدام فتنه رویت را
در پرده‌ای از غبار پیچیده

"احمد متوسلیان "! برا بعضی ها یه اسمه، اسم یه فرمانده ی دوران جنگ! برا بعضی ها یه قهرمانه! برا بعضی ها هم قهرمانه اما قهرمانی که باید اسمش هم مثل خودش ناپدید بشه! و برای خیلی ها ... هیچّی!

فرمانده ی افسانه ای و کم نظیری که حتی یه اتوبان و خیابون و میدان مهم و معروف هم تو شهری که توش زندگی کرد به نامش نیست ! تو شهری که اگه تو اسامی خیابونها و میدوناش دقیق بشیم ، کم اسمِ کم ارزش پیدا نمی کنیم! هر چند شاید اسم "حاج احمد متوسلیان" برا خیابونها و میدانهای شهرمون زیادی بزرگ باشه! هر چند گذاشتن این اسم بزرگ رو اتوبان یا میدانی هم تأثیر چندانی تو از غربت دراومدن حاج احمد نداره (همونطور که برا غربت همت و باکری و بهشتی و ... مرهم نشد!) ولی ...

وقتی کوه گم شد

بهزاد بهزادپور - نشر صاعقه

*****

وقتی "وقتی کوه گم شد" فیلمنامه ی سرگذشت سردار بی نشان احمد متوسلیانِ!! بله فیلمنامه ! فیلمنامه ای که در حقیقت - طبق گفته ی خود ناشر - برای تولید یه مجموعه ی سیزده قسمتی برای تلویزیون ، توسط بهزاد بهزاد پور نوشته شده، ولی ساخته نشد ! نخواستن که ساخته بشه ! نگذاشتن که ساخته بشه !

تو یه جایی از کتاب اومده :

مرتضی در حضور مصطفی ، با رضایی که کارگردان فیلم است ، صحبت می کند .

در کنار رضایی ، محسنی که نویسنده فیلمنامه است نشسته .

مرتضی: یعنی آخرین حرف شما اینه؟!

رضایی: این آخرین حرف من نیست . این آخرین حرف جامعه حاضره . مگه من می تونم برای صندلی های خالی فیلم بسازم .

ما فیلم برای تماشاچی می سازیم . وقتی تماشاچی های ما اینجور به فیلمها جنگی بی رغبت شدن من فیلمساز چیکار می تونم بکنم ! 

مرتضی با لبخندی تلخ چنین می گوید.

مرتضی: اما این سوژه ها و داستان هایی که ما به شما دادیم ، با تمام اون داستان هایی که از جنگ ساخته شده فرق می کند . تا حالا اکثر فیلمهای جنگی که ساخته شده ، همه اش حاصل خیال پردازی یه عده آدم بی اطلاع از واقعیت های جنگ بوده ، تمام شون ظاهر جنگ رو روایت کرده ، تیر و تیرکشی ، حادثه پردازی ، به بهانه دفاع مقدس ، دختربازی به بهانه دفاع مقدس ، تحریف حقایق جبهه به بهانه ی ساختن فیلم جنگی رئال از دوران دفاع مقدس!

اما این داستان هایی که ما تهیه کردیم ، روایتگر باطن جنگه، داستان درون آدم ها و بسیجی هاست ، قصه زندگی و روح انسان هاست . تماشاچی های ما تا حالا باطن واقعی جنگ رو ندیدن ، تا حالا درون یه بسیجی رو تماشا نکردن ، تا حالا ندیدن که یه بسیجی چه احساسات لطیف و زیبایی داره ، شما اون داستان ها رو یه بار دیگه مطالعه کنید .(ص438)

*****

اگه نگم بهترین ، لااقل یکی از انگشت شمار ، بهترین هایی بود که درباره ی فرماندهان دفاع مقدس نوشته شده ! قلب

خوندن این کتاب شاید برای کسانی که حاج احمد رو می شناسن و داستان زندگیش رو میدونن چیز جدیدی نداشته باشه( که باز هم فکر می کنم خوندن سرگذشت حاج احمد به قلم روان ، جذاب و توانای بهزاد بهزادپور یه لطف دیگه داره ) ولی مطمئنا کسانی که شناختی از احمد متوسلیان ندارن رو عاشق می کنه ! عاشق حاج احمد ! عاشق رضا دستواره ، حسین قجه ای و ...

*****

کاش سریالش ساخته می شد ! ... کاش سریالش ساخته بشه !

***

نمی دونم ! از اونجایی که خیلی اهل فیلم و سریال نیستم شاید اگه سریالش پخش می شد و من نمی دونستم درباره ی حاج احمده به احتمال زیاد با دیدن قسمت اول بی خیالِ دیدن سریال می شدم !(از بس که بد سلیقه ام!نیشخند)

با وجود اینکه کتاب "وقتی کوه گم شد" رو دوست دارم و شاید از 5 ستاره 4 و نیم ستاره بهش بدم! اما دلیل نمیشه ایرادی بهش نداشته باشم!متفکر اون 4.5 ستاره مربوط به خود حاج احمد و بخش های مستند و واقعی کتاب میشه !

اما او نیم ستاره ی کسر شده برای چیه؟

سرعت تحول حمیده و فریبا و بعدش سعید رو نمی تونم بپذیرم ! بعضی دیالوگهای مربوط به قصه ی بستر و زمینه ی فیلم به نظرم لوس بودن! (البته باز هم بگم که قسمت های مربوط به حاج احمد و جنگ حرف ندارن و خیلی هم محکم و متین و قشنگند!)

اما موضوع فیلم - داستان :

جوانی به اسم مرتضی تمامی کتابهای کتابخونه ی پدر نویسنده اش(رسول رضائیان) رو که فوت کرده به یه کتاب فروش می فروشه. پسر این کتابفروش "سعید" که به نظر میاد دبیرستانی باشه ، عاشق دختری به اسم "حمیده " است و گویا هر روز براش نامه ی عاشقانه می نویسه !

از قضا این بار سعید نامه اش رو رو برگه ای می نویسه که پشتش دستنوشته های پدر مرتضی است درباره ی احمد متوسلیان ! و حمیده اشتباهاً پشت برگه (دستنوشته های نویسنده) رو می خونه . صفحاتی پراکنده از دو هزار و خرده ای صفحه !

داستان زمینه ی کتاب حول و حوش تلاش حمیده و دوستش برای به دست آوردن بقیه ی دستنوشته ها از یک طرف و تلاش عده ای دیگه برای پیدا کردن و از بین بردن اون دستنوشته ها می چرخه !

***

اگه نخوندین این کتاب رو اول بخونیدش و بعد دعا کنیم یه کارگردان درست و حسابی و کاربلد سریالش رو برامون بسازه!خیال باطل

چشم‌ها به جاده مات، بلکه سر رسد سوار
 رخ نشان نمی‌دهد باز هم شبیه پار
 
کهتران سیه به بر لیک تشنه ی خبر
 مهتران نشسته‌اند داغدار و سوگوار
 
ناگزیر و بسته است، خسته و شکسته است
 دست‌های زیر سنگ، دوش‌های زیر بار
 
پاوه گرم بوی او، سر به راه خوی او
 صبر سرکشش شده است کوه‌های استوار
 
گرگ و میش فتنه‌گون ، ما زبون و سرنگون
 مانده او ولی هنوز ، ایستاده در غبار
(احمدرضا رضایی)
عنوان و بیت نخستین از محمدرضا آغاسی
۱ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۲
سپیدار

بالاخره پریروز موفق شدیم "ایستاده در غبار" رو ببینیم. هر چند اینقدر امروز و فردا کردیم تا ناچار شدیم تو یه سینمای بی کیفیت این فیلم رو ببینیم . نور و صداش که تعریفی نداشت و بیشتر شبیه یه زیر پله بود که 40-50 تا صندلی تو یه فضای مثلثی روبه روی یه پرده که بیشتر شبیه یه تخته وایت برد نسبتاً بزرگ بود چیده شده بود. (یادم باشه که دیگه تو سالن 2 سینما سپیده هیچ فیلمی رو نبینم!)

پوستر جدید

"ایستاده در غبار " به کارگردانی محمدحسین مهدویان ، بهترین فیلم جشنواره ی فجر سال 1394

چند تا صحنه تو فیلم بود که انگار با ماژیک هایلایت برام از بقیه ی فیلم جدا شد ! یکی ماجرای عمل پای حاج احمد بدون بی هوشی و بعدیش کنتاکتش با محسن وزوایی (من هم جای وزوایی بودم حتما قهر می کردم !ولی اگه جای حاج احمد بودم احتمالا نمی رفتم برا آشتی! و همین پیشقدم شدن حاج احمد برا آشتی ، برای منی که معمولا از این کارها نمی کنم ، عجیب بزرگ و شیرین بود.)

تصویر ماندگار فیلم هم تصویر حاج احمد ایستاده در غبار معرکه!

و عصبانیت از دست محسن رضایی که چرا بدون مشورت با امام تصمیم گرفته حاج احمد و تیپ 27 محمد رسول الله رو بفرسته سوریه!

در حین دیدن فیلم و بعد از اون از خودم می پرسیدم : یعنی الان کجاست؟ چه کار می کنه؟ ... آیا برمی گرده؟... برش می گردونند؟ ... 

***

 با اینکه از قبل میدونستم یه چیزیه مثل "آخرین روزهای زمستان" ولی باز با دیدن فیلم که "فیلم" نبود ، جا خوردم! همه اش منتظر بودم این نریشن ها تموم و فیلم شروع بشه . راستش "آخرین روزهای زمستان" رو که درباره ی شهید حسن باقری بود بیشتر پسندیدم . شاید به این دلیل که متوسلیانِ ایستاده در غبار رو خیلی شبیه حاج احمد واقعی ندیدم!-درست برعکس حسن باقری "آخرین روزهای زمستان"-  برای منی که تصویر و جزئیات اون خیلی اهمیت داره ، ارتباط برقرار کردن بین متوسلیان فیلم و متوسلیان واقعی خیلی سخت بود! 

****

پ ن: به نظرم اومد احتمالا این فیلم برا کسانی که شناختی از حاج احمد متوسلیان دارند ، جذابیت بیشتری داره !

*****

بی ربط: از سینما که دراومدیم سلانه سلانه رفتیم تا پارک دانشجو . وقتی رسیدیم وقت نماز بود و خوشحال شدیم که نماز اول وقت و جماعت تو مسجد - یا نمازخونه ی -کنار تئاتر شهر برقراره! ولی این مسجد اصلا مناسب اون محیط نیست ! حالا شلختگی و نا زیبا بودن فضاش رو یه جوری میشه ندید گرفت ولی به روز نبودن و فن بیان نه چندان جالب روحانی این مسجد یا نمازخونه به نظرم خیلی تو ذوق میزد!

۳ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۵
سپیدار