سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی ، که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا*
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد ، به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

(سعدی)

*  هَیْجَا : جنگ

 

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۱۵
سپیدار

 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

 

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۹
سپیدار

امروز 20 مهر است و تقویم ها مزیّن به نام نامی حافظ عزیز من، تو ، او ، ما.

می خواستم یکی از غزلهای حافظ رو به این مناسبت تو وبلاگ بگذارم ولی ... نتونستم یکی رو انتخاب کنم!انتخاب یه گل از این گلستان غیر ممکنه!

برای همین از فال همین وبلاگ استفاده کردم و این غزل اومد:

به حُسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند

کسی به حسُن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآید زکلکِ صُنع و یکی

به دلپذیریِ نقش ِنگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکّه ی صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله ی عمر کان چنان رفتند

که گَردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امّیدوار ما نرسد

چنان بِزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از ره گذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه ی او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

پ ن: اولین کتابی که با پول تو جیبی خودم خریدم یه دیوان حافظ بود با خط نستعلیق و جلد سرمه ای خوشرنگ به مبلغ هزار تومن از مغازه ی حاج نبی که ازش کتابهای درسی مون رو می خریدیم

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۸
سپیدار

آقا بدون نور تو حتی فرشته هم

گمراه می شود ؛ به هـدایت نمی رسد

 

عیدمون مبارک

۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۹
سپیدار

حتی کنار یک نهر جاری !دقت بفرماییم !

پ ن: شرمنده ی پیغمبر خاتم صلی الله و علیه وآله وسلم!!!

 

۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۰
سپیدار

بعضی ها را دیده ایم که از "وقت کم" شکایت می کنند . آنها می گویند : "حیف که نمیرسیم . گرفتاریم . وقت نداریم . عقبیم ... " . اینها واقعا بیمار خیالبافی های کاهلانه ی خود هستند. وقت ، علی الاصول ، بسیار بیش از نیاز انسان است . ما ، وقت بی مصرف مانده و بوی ناگرفته ی بسیاری در کیسه های مان داریم : وقتی که تباه می کنیم ، می سوزانیم ، به بطالت می گذرانیم . بسیاری از ما می توانیم پنج برابر ، ده برابر ، یا بیش برابر آنچه کار می کنیم ، کار کنیم ، یاد بگیریم ، بیافرینیم ، تغییر بدهیم .

انسان شهری ، عجیب در بیکارگی و بطالت فرو رفته است : بهانه جویی ، وراجی ، شوخی های مبتذل خجالت آور ، ولگردی های بدون عمق ، وقت کشی ، خواب های طولانی پیرکننده ... و همیشه در انتظار حادثه ای غریب و دگرگون کننده : اگر نه معجزه یی ، دست کم کرامتی ... و ناگهان حل شدن جمیع مشکلات ...

اما این نوع برخورد با زندگی ، فقط تباه کردن زندگی ست...              

( نادر ابراهیمی ، یک عاشقانه ی آرام)

پ ن: با اینهمه وسایل جدید زندگی که طبیعتا برای آسان کردن زندگی آدمی درست شدن ( انواع وسایل ریز و درشت برقی، لباسشویی ، جاروبرقی ، ماکروفر ، ماشین ظرفشویی و وسایل گرمایش و سرمایش ، خودرو و ... ) چرا زندگی ها راحت تر نشده ؟ چرا شادتر نشده ؟ اصلا زمانهایی که تکنولوژی ، برای انسان ذخیره کرده چی میشه ؟!!! چرا وقت کم میاریم؟ چرا زنان و مردان روستایی که از قبل از طلوع آفتاب بیدار میشدند و تا بعد غروب آفتاب ، بدون وقفه کار میکردند اونم کارهای سنگین، شادترو راضی تر از زنها و مردهای عصر تکنولوژی بوده و هستن؟ چرا اونها وقت میکردن و میکنن به خودشون ، بچه هاشون ، دوستاشون و فامیلهاشون برسن ولی امروزی ها حوصله ی خودشون ، تک فرزندشون ، خواهر و برادرشون رو هم ندارند؟ چرا اونها با کمبودهای اقتصادی فراوون ، بیشتر احساس خوشبختی می کردن و می کنن تا انسان غرق در نعمت امروز؟!!!!

یه جای کار می لنگه !!! یه جای راه رو اشتباه رفتیم ! شاید انسان قرن 21 باید تو تعریفش از زندگی و خوشبختی تجدید نظر بکنه !

۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۴:۵۰
سپیدار

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد . برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت .          

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد. مثل یک دزد راه میرود ، مثل یک دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند . آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و شکایت کند .       

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد ، زنش آن را جابه جا کرده بود . مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود ، حرف می زند و رفتار می کند .

 (کتاب "جانب عشق عزیز است فرو مگذارش" ، چهارمین کتاب از مجموعه ی "شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید " مسعود لعلی ، نشر بهار سبز)

پ ن1: ما داریم تو ذهن خودمون زندگی می کنیم ! با ذهنمون می بینیم ، می شنویم ، حس می کنیم . برای همینه که یه موقعیت واحد ، در نگاه و حس افراد مختلف ، جلوه های متفاوتی پیدا می کنه ! یک آدم واحد ، در نظر یکی عزیز میشه ، تو نظر دیگری ذلیل و در نگاه یکی دیگه هیچ ، بدون جایگاه! این حس ماست که دنیا رو رنگ می کنه ! غم و شادی ، اضطراب و آرامش از درون ما به محیط اطرافمون سرازیر میشه ! برای همینه که میگن :آدم شکست خورده اول در درون خودش شکست می خوره بعد در بیرون !

پ ن2: یه روزی در سالهای نه چندان دور صبح که میخواستم از خونه بیرون برم با خودم تصمیم گرفتم امروز یه جور دیگه مردم رو ببینم ! مردمی که روزهای گذشته فکر میکردم خسته اند و غمگین ! عجیب بود که اون روز تو مترو کلی لبخند ، کلی خنده ، کلی مهربونی دیدم ! مردم همون مردم بودند فقط من تصمیم گرفته بودم یه جور دیگه ببینمشون ! و دیدم .

۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۵
سپیدار

مدرسه ها باز شده ، نشده ، دوباره " پنجشنبه " ها به یکی از اصلی ترین موضوعات و مسائل آموزش و پرورش تبدیل شد . تو یه گزارش تلویزیونی از بچه ها میپرسن : به نظر شما پنجشنبه ها تعطیل باشه یا نباشه؟ عاقلاشون میگن : تعطیل باشه بهتره! بعضی کوچولوها هم میگن تعطیل نباشه ! بچه ان دیگه!!!!

با دیدن این برنامه یاد مطلبی از مرحوم نادر ابراهیمی افتادم که همین چند وقت پیش خوندم:

انسان در هفته به دو روز تعطیل نیازمند است ؛ اما به دلیل کوتاهی ، کاهلی ، کم کاری ، یا بیش خواهی ، نتوانسته است به این تعطیلی قطعا لازم و منطقی دست یابد .       

انسان ، مسلما ، در هفته به دو روز تعطیل محتاج است : روز نخست ، برای آنکه به کوه و دشت و بیابان بزند ، هوایی بخورد ، بدود ، بازی کند ، آزاد باشد ، ورزش کند ، خود را در متن طبیعت بکوبد و خمیر کند و از نو بسازد ؛ روز دوم برای آنکه به خانه برسد و به همه ی خرده مسائلی که آنها را در طول هفته به جمعه حواله داده است ، و استراحت کردن و خفتن و کاهلی کردن و خستگی های روز نخست را از تن به در کردن .       

این دو روز را به هیچ وجه نمی شود در هم ادغام کرد ؛ نمی شود به یک روز تبدیل کرد ؛ و انسان اگر بخواهد از حداقل سلامت و نشاط برخوردار باشد ، نمی تواند از یکی از این دو روز چشم پوشی کند .      

ما اگر در همان یک روز تعطیل ، سر به کوه و بیابان بگذاریم یا به دشت و جنگل برویم ، بازی کنیم و بچه ها را بازی بدهیم و به نشاط آوریم و واقعا به یک روز تفریح سالم سازنده دست بیابیم ، باید که شبانگاه ، کوفته و له شده به خانه بازگردیم ، ولو شویم ، بخوابیم ، و صبح روز شنبه ، کسل ، خسته ، ناتوان از فعالیت درست سازنده ، سر کار برویم ؛ و به همین دلیل است که شنبه ها بسیاری از آدمهای شهری ، عصبی ، دلگیر ، ترش روی ، خمار ، خسته ، کم تحمل و نامهربان هستند ...    

اگر بخواهیم در همان یک روز تعطیل ، خود را در خانه حبس کنیم و به کل کارهای خانگی برسیم ، دیگر چه فرصتی برای گردش و تفریح و به نشاط آوردن روح و جبران سخت کاری های هفته باقی می ماند ؟ و در این صورت ، چرا باید زنده ماند تا به چنین مصیبتی گرفتار آمد؟ شش روز ، کار ، و یک روز در قفس ، برای آماده کردن خویش برای کار ؟ این درست است واقعا؟      

تو می پرسی : آیا راستی انسان کار می کند برای آنکه به آسایش دست یابد ، یا قدری می آساید فقط به خاطر آنکه توانایی کارکردن داشته باشد ؟     

انسان وسیله ای ست برای دوام بخشیدن به کارها ، یا کار ابزاری ست برای ایجاد آسایش انسان ؟       

ما در خدمت کاریم ، یا کار در خدمت ماست ؟

( قسمتی از کتاب "یک عاشقانه ی آرام" نادر ابراهیمی)

پ ن: روحش شاد ! چقدر آدم فهمیده ای بود!

۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۶
سپیدار