سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

Letter4us

راه اندازی جنبش letter4u / چگونگی انتشار نامه رهبری در سراسر دنیا

 " اطلاعات مربوط به اسلام را از منابع اصلی و اولیه آن دریافت کنید.

اطلاعات مربوط به اسلام را از قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن بگیرید.

می خواهم از شما بخواهم که به صورت مستقیم، قرآن مسلمانان را قرائت کنید.

آیا شما تا کنون آموزه های پیامبر اسلام(ص) و اصول انسانی ایشان را مطالعه کرده اید؟

آیا پیام اسلام را از منبعی غیر از رسانه ها دریافت کرده اید؟

آیا تا کنون از خود پرسیده اید که چگونه و بر چه مبنایی ، ارزش های اسلام توانست بزرگترین تمدن علمی و فکری را در دنیا ایجاد کند و در طول قرن ها بزرگترین دانشمندان و متفکران را بپروراند؟ "

**********************************

letter4u فضای مجازی را تسخیر می‌کند

این قسمت نامه ی آقا برای جوانان اروپا و آمریکای شمالی ، به نظرم مربوط به ما ایرانی ها "هم " میشه . مایی که عادت نداریم برای به دست آوردن اطلاعات دست اول ، خودمون رو به زحمت بندازیم ! مایی که راحت تریم اطلاعاتمون رو از رسانه های صوتی و تصویری و مجازی بگیریم ! مایی که اطلاعاتمون رو بیشتر از راه گوش به دست می آریم ، نه چشم!

مایی که شاید هنوز یکبار هم درست و حسابی قرآنمون رو نخوندیم! شاید آخرین دیدارمون هم تو ماه رمضون گذشته بوده باشه ، همون شبی که رو سرمون گرفتیمش و خدا رو بهش قسم دادیم تا دنیا رو برامون گلستون کنه ... !

۰ ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۵
سپیدار

در خیالات خودم ، در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست

مینشینی روبه رویم خستگی در میکنی

چای میریزم برایت ، توی فنجانی که نیست

◆•◆•◆•◆

باز میخندی ومیپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست

شعرمیخوانم برایت ، واژه ها گل میکند

یاس ومریم میگذارم توی گلدانی که نیست

◆•◆•◆•◆ 

چشم میدوزم به چشمت ، میشود آیا کمی

 دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست؟

 وقت رفتن میشود ، با بغض میگویم نرو

پشت پایت اشک میریزم ، در ایوانی که نیست

◆•◆•◆•◆ 

میروی وخانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای وبعد تو ، این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست …

پ ن: برای مهلای عزیز

شاعر شعر رو هم متاسفانه نمی شناسم !

۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۰۵
سپیدار

صبح ها هر روز دو نفر از بچه ها به عنوان نماینده ی شیر ، میرن و شیر کلاس رو میارن. 5-6 نفر از بچه ها به دلایل مختلف شیر نمیخورن! مثل حالم بد میشه ، مامانم گفته شیر سرد نخورم و صبحانه خوردم و ... .(البته اگه کسی بخواد بعدا شیرش رو بخوره یا ببره خونشون میتونه سهمش رو برداره!)

اوایل اضافه ها رو برمیگردونم دفتر مدرسه . ولی چند هفته ای میشه که اضافه ها رو تو کلاس نگهمیدارم تا زنگ آخر.

زنگ آخر ، زنگ خوردن شیر جایزه ایه ! بچه ها برا این شیر سر و دست میشکنن ! شماره ی بچه ها رو به صورت قرعه کشی از تو لیوان شماره ها درمیارم و اگه تا حالا شیر جایزه ای نخوردن ، میان و جلوی کلاس ، یکی از شیرها رو باز کرده و سر می کشن ! (تا کامل شدن یه دور ، به کسی دوباره شیر جایزه ای نمیدیم)

جالب اینجاست ،چند روز بعد از اجرای این برنامه ، یکی از بچه ها که شیر نمیخورد ، به شیر جایزه ای که رسید اصرار کرد اونو بیارم ؛ و تازه بعد از خوردن شیر جایزه ای گفت : میشه یکی دیگه بخورم؟!

و حالا دیگه صبح سهم شیرش رو میخوره و زمان خوردن شیر جایزه ای ، دست به دعا میشه ، یا حتی اصرار داره بدون قرعه کشی بیارمش!

◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆

چیزهایی هست که همه داریم و داشتنشون اینقدر بدیهیه که دیگه نمی بینیمشون ! اینقدر هستن که "نیست" میشن و بی ارزش ! حالا اگه همونها رو نداشته باشیم یا به دست آوردنشون خیلی هم راحت نباشه ، اونوقت برامون عزیز میشن و به هر دری میزنیم برای به دست آوردنشون! اصولا چیزهای کم ، کمیاب و دور از دسترس عزیز و ارزشمند و دلخواهند!

 گاهی اینقدر درگیر چیزهایی که نداریم هستیم که حتی حاضر میشیم همون چیزهای همیشگی با ارزش رو بدیم برای داشتنِ نداشته های کم ارزش! (اگه به یه نفر مثلا یه پژو بدن خیلی راضی تر و خوشحال تر میشه تا وقتی که به همه ی مردم نفری یه پورشه بدن!!!)

__________________________________________________

پ ن1: بعد از سالها تدریس و با بچه های کلاس اول بودن ! هنوز هم از بعضی از کارها و رفتارهاشون ، جا میخورم ! هیجانزده میشم و ذوق می کنم ! بعضی از کارها و حرفهاشون ساعتها و روزها فکرم رو مشغول می کنه!

پ ن2: مادر یکی از شاگردام می گفت ، دخترم بهم میگه: مامان ! تو صورتت خوشگله ولی اخلاقت اصلا خوب نیست!!!

۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۵
سپیدار

بعضی شکست ها و ناکامی ها، اونقدر که به نظر می رسند تلخ نیستند و شاید . . .  یه جور خاصی شیرین هم باشند!

وقتی به خاطر داشتن یا نگه داشتن کس یا چیز ارزشمندی تن به شکست بدی ، اون شکست دیگه خیلی تلخ نیست و هر وقت به اون کس یا چیز ارزشمند نگاه می کنی، یه احساس شیرینی قلبت رو پر می کنه.  چون می بینی اونو مفت به دست نیاوردی ! براش هزینه دادی! به خاطرش از خیلی چیزها گذشتی ! و اون شکست میشه ، جزئی از سرمایه ات!( تقبل الله )  

و تو همچنان راضی و شاکر به خاطر حفظ با ارزشترین داشته هات - هر چند در نظر مردم ، اون شکست بیشتر از داشته های تو به چشم بیاد!-

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ندانم

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری 

به غیر از زهر شیرینت نخوانم

***

بسی گفتند:«دل از عشق برگیر!

که نیرنگ است و افسون است و جادوست!»

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم 

که او زهر است اما نوشداروست !

چه غم دارم که این زهر تب آلود

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

***

اگر مرگم به نا مردی نگیرد

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سر آید

تو را دارم که مرگم زندگانی است.    


قسمتی از شعر زهر شیرین فریدون مشیری

پ ن : برای "دوستم" که دیروز برای چندمین بار، ترجیح داد شکست بخوره!!!

۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۳
سپیدار

بحث کردن و مناظره کردن ، هم هنره هم فن!

گاهی شده که درباره ی  مسأله ای با کسی بحث کردیم، و بعد از مدت زمانی که از اون موضوع گذشته، و بهش فکر کردیم ، مطالبی به ذهنمون رسیده و با خودمون گفتیم: ای کاش این حرف رو میزدم!!! یعنی اطلاعات زیاد و پراکنده ای داریم که در وقت لازم ، نمی تونیم از اونا استفاده کنیم. این موضوع شاید نشاندهنده ی ضعف ما باشه ، ولی بیشتر از اون نشون میده که مناظره و مباحثه ، یه هنره! یعنی کار هر کسی نیست!

 مناظره و مباحثه، علاوه بر دانش ، به حضور ذهن ، فن بیان ، اعتماد به نفس و خونسردی نیاز داره! برای همینه که امام صادق علیه السلام، به هر کسی اجازه ی مناظره کردن نمی دادند و هر کدوم از شاگردهاشون رو هم برای مباحثه تو زمینه ی خاصی مناسب می دونستند. مثل مناظره ی مرد شامی با شاگردان امام صادق علیه السلام 

مناظره ی فضل بن حسن با ابوحنیفه هم از اون مناظره های قشنگه . 

متن این مناظره ی قشنگ در ادامه ی مطلب

حتما بخونید :))

 

۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۰۹
سپیدار

 برای مشاهده اندازه واقعی گنجشک کلیک کنید

جا برای من گنجشک زیاد است ولی

من به درختان خیابان تو عادت کردم

۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۵
سپیدار

 گنجشک ها همیشه برام جالب بودن! صبح ها که تو خلوت کوچه و خیابونا میرم سمت مدرسه، تنها چیزی که تو راه می بینم " گنجشکها" هستن! تنها چیزی که انتخاب می کنم برای دیدن !

گنجشکهایی که از رو درخت زبان گنجشک ، با هم میان رو زمین و باهم برمی گردن رو درخت. زمستون و تابستون هم نداره! سعی می کنم آروم و با دورترین فاصله ی ممکن از کنارشون رد بشم تا نترسن و بمونن ؛ ولی با کوچکترین حرکتی ، دل کوچولوشون احساس ترس می کنه و ... فرار! دلشون اندازه ی گنجشکه دیگه!

می تونم ساعت ها بشینم و حرکاتشون رو تماشا کنم! به نظرم صدای زمینه ی زندگی ، باید صدای گنجشک باشه. صدایی که همیشه هست و از شدت بودن ، شنیده نمیشه! مثل خود گنجشک ، که از بس همیشه هست ، دیده نمیشه!

پ ن: کتابی داره جناب مصطفی مستور با عنوان" من گنجشک نیستم" . 3 بار تا حالا خوندمش !سال 88-91 و 93. راوی ، مردیه که بعد از فوت زنش توی جایی مثل آسایشگاه روانی ، ساکنه ! 

کتابی که تو صفحه ی آخرش نوشتم:

ولی من گنجشکم! یه گنجشکِ ترسو ! ... ... کاش یه گنجشک واقعی بودم!

گنجشک

۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۵۸
سپیدار

در یکی از دانشگاه‌های تورنتو (کانادا) مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند توی دستشویی، بعد از آرایش کردن آینه را می‌بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه.

مستخدم بی چاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. برای همین، موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت.

فردای آن روز رئیس دانشگاه تمام دخترها را جمع کرد جلوی دستشویی و گفت: کسانی که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای این که شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چه قدر سخته، مستخدم یک بار جلوی شما آینه را پاک می‌کنه.

 مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد توی آب توالت فرنگی، وقتی دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه و ...

از اون به بعد دیگه هیچ کس آینه‌ رو نبوسید.

 پ ن1: مدیریت به نظرم بیشتر از اینکه یه علم باشه ، هنره ! و هنر هم بیشتر از اینکه اکتسابی باشه ، ذاتیه ! این وسط  "علم مدیریت " میشه " تنها " وسیله ی مدیر بی هنر و وسیله ی "کمکی"  مدیر هنرمند!

پ ن2: سال اول تدریسم ، مدیری داشتیم که نه علم مدیریت داشت نه هنرش رو ! و من که بدون علاقه وارد آ.پ شده بودم (+)، معلمی رو با بدترین شرایط شروع کردم ! اگه سال بعدش مدرسه ام رو عوض نمی کردم نمیدونم چه بلایی سر خودم می آوردم ! مثالی که اونوقتها برا اون مدرسه میزدم این بود:

مسافرخونه ای که یه اتاق داشت و یک تخت . هر مسافری وارد این مسافرخونه میشد ، اگه کوتاه تر از تخت بود ، اینقدر می کشیدنش که اندازه ی تخت بشه ! و اگه بلندتر بود،  پاهاشو ارّه می کردن !!!!

البته تو اون مدرسه ، کشیدن و بلند کردنی در کار نبود! چون تخت ، درست اندازه ی مدیر بود!

۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۲
سپیدار

http://web.archive.org/web/20151024200337im_/http://images2.persianblog.ir/771666_094AKE6M.JPG

تو را بس منتظر ماندم ... اوتاندی لحظه لر مندن

بدان من دوستت دارم ... اینان بو یاشلی گوزلردن

سفر از تو گذر از تو ... فقط یول گوزلاماخ مندن

بدان با یک نگاه تو ... اوچاردی غصّه لر مندن

پ ن: شعر فارسی - ترکی قشنگیه! دوسِش میداریم

ممنون از مهلای عزیز

۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۴۳
سپیدار

از لیوان ها

به لیوان شکسته فکر می کنی

 

از آدم ها

به کسی که از دست داده ای

به کسی که به دست نیاورده ای

 

همیشه

چیزی که نیست

بهتر است

(علیرضا روشن)

بی تو بسر نمی‌شود...

پ ن: به قول صائب:

تمام مشکل عالم در این گره باشد

چو دل گشاده شود، مشکلی نمی ماند

۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۷
سپیدار