دُن آرام (1)
"دُن آرام"! کتابی که سالها دلم می خواست بخونمش و هر بار به بهونه ای از صرافتش افتاده بودم.
تا اینکه بالاخره دو سه روز پیش ، بعد از 21 روز تموم شد.
"دُن آرام" اثر میخاییل شولوخوف - ترجمه ی احمد شاملو - انتشارات مازیار
******
دُن آرام رمانی هست 4 جلدی که تو دو دفتر(جلد) و در 1960 صفحه چاپ شده .
کتاب خیلی حجیمه و خوندش کارِ آسونی نیست .دن آرام درباره ی انقلاب روسیه و نحوه ی سرکار اومدن کمونیست هاست . شخصیت های قصه خیلی زیادن ولی همین تکثر شخصیت ها و توصیف دقیق افراد ، افعال و مکانها باعث شده که خواننده تصویر کامل و واضحی از سبک زندگی ، عادات و رسوم و زندگی روزمره ی مردمی که این قصه بهشون پرداخته به دست بیاره.
از اونجایی که ما هم جنگ و انقلابی رو تجربه کرده ایم و داستان زندگی خیلی از مردم و فرماندهان جنگ و انقلاب خودمون رو خوندیم و شنیدیم و صحنه های فراوانی از انسانیت و تعهد مردم و فرماندهان خودمون رو دیده و شنیده و خوندیم، احساس همدردی با شخصیت های این قصه برای من خیلی سخت بود . حتی با "گریگوری مه له خوف" قهرمان قصه که بارها و بارها در پی عدالت از یک جبهه به جبهه ی مقابل می رفت و با هر گروهی که شعار عدالت می دادند همگام و همراه میشد بلکه به آرامش و عدالت برسه هم احساس همدردی و همذات پنداری نداشتم . هر گروهی که مظلوم واقع شده بودن به محض رسیدن به قدرت ظالمی می شدند بدتر از قبلی! رفتارشون دربرابر اسیرانشون ! رفتار فرماندهانشون با هم و با مردم ! رفتار مردم با هم! و ... طوری دلزده ام می کرد که دلم می خواست هیچ کدوم از طرف ها پیروز جنگ نباشن! با بُرد یا شکست هیچ طرف احساس شادی و غم نمی کردم! فکر می کنم تنها شخصیت اصلی قصه که مظلوم بود و تا آخر هم مظلوم موند "ناتالیا" همسر قانونی گریگوری بود! درست عکس قصه ی مردمان جنگ و انقلاب خودمون .
با خوندن این کتاب بیشتر از قبل عاشق مردم و فرماندهان جنگ و انقلاب خودمون شدم .
خلاصه ی داستان:
گریگوری مه له خوف دومین فرزند و دومین پسر «پروکوفی مه له خوف» است که عاشق زن همسایه "آکسینیا" میشود. آکسینیا که از شوهر تندخو و بداخلاق خود «استپان آستاخوف» بیزار است، متقابلا عاشق گریگوری شده و با او رابطه برقرار میکند. وقتی پدر گریگوری به رابطه ی نامشروع این دو پی میبرد به اجبار گریگوری را به ازدواج با «ناتالیا» وا می دارد .
اما به زودی گریگوری با آکسینیا از خوتور (روستا) گریخته و در ملک "لیست نیتسکی" بعنوان سورچی و آکسینیا بعنوان خدمتکار استخدام می شوند .گریگوری به سربازی می رود و آکسینیا با پسر ارباب " یوگنی " که افسر ارتش است رابطه برقرار می کند .
ناتالیا پیش آکسینیا می رود تا از او بخواهد دست از سر گریگوری بردارد . با جواب گستاخانه ی آکسینیا ناتالیا تصمیم می گیرد با داس خودکشی کند . ناتالیا از مرگ نجات پیدا می کند اما در اثر بریدگی ، گردنش برای همیشه کج می ماند . او در خانه ی پدر شوهرش زندگی می کند .
گریگوری که به مرخصی می آید و به رابطه ی آکسینیا و پسر ارباب پی می برد ، با یوگنی گلاویز شده و به خانه ی پدرش باز میگردد.
در سال 1914 روسیه وارد جنگ جهانی اول می شو د . و تمام قزاقها برای جنگ بسیج می شوند . گریگوری در جنگ زخمی میشود و چون در همین حال به یک افسر زخمی هم کمک می کند به درجه سرجوخه گی میرسد . او در بیمارستان با شخصی آشنا میشود که صحبت از اختلاف طبقاتی و حکومت کارگری می کند . گریگوری دچار تردید شده و متمایل به شعارهای بلشویکها می شود.
در این میان ناتالیا صاحب دختر و پسری دوقلو شده است و پترو(برادر گریگوری) به خاطر رشادتهایش در جنگ دو صلیب سن ژرژ می گیرد و صاحبمنصبی در ارتش سفیدها می شود . همسر او " داریا " از غیبت شوهرش سوءاستفاده کرده و پی هرزگی میرود .
تبلیغات بلشویکها باعث می شود سربازان و قزاق ها از جنگ با آلمان امتناع کرده و به دو گروه سرخ(بلشویک ها) و سفید(طرفداران امپراطوری تزار و روسیه) تقسیم شوند .
گریگوری با وجود تمایل به سرخ ها هنوز در جبهه ی سفیدها می جنگد و فرماندهی لشگری از سفیدها را بر عهده دارد. . وضعیت سربازان از نظر غذا و لباس و بهداشت تأسف بار است . گریگوری اکنون به درجه ی افسری نیروهای سفید رسیده اما به دلیل اینکه تحصیلکرده نیست و از سربازی به صاحبمنصبی رسیده در جمع افسران سفید موجودی بیگانه محسوب می شود .
فرماندهان و افسران سفید در بحرانی ترین شرایط جنگ از عیاشی دست بر نمیدارند و به هر بهانه ای از جبهه گریخته و فرماندهی را به زیردستان خود می سپارند .سربازان روستاها را به دستور فرماندهان غارت کرده و به زنها بی احترامی می کنند . در این حال بیماری تیفوس هم جان بسیاری را می گیرد .
در جنگ بین سرخ ها و سفید ها قزاق ها شورش کرده و خواهان استقلال از روسیه می شوند . در این میان بعضی قزاق ها متمایل به سفیدهای روسیه و بعضی متمایل به سرخ های بلشویک می شوند . با پیروزی اولیه نیروهای شورشیِ قزاق و ارتش سفید، ژنرالهای سفید گریگوری را به مناسبت سواد کمش از فرماندهی لشکر به سرجوخه گی (درجهای که قبلا داشت) تنزل میدهند و گریگوری میپذیرد. اما چندی بعد گریگوری با مشاهده ی اوضاع سفیدها و در پی عدالت موجود در شعار سرخ ها(کمونیست ها) از گروه سفید جدا شده و به سرخها می پیوندد . اما باز هم با وجود از جان گذشتگی های زیاد ، سرخ ها به علت سابقه اش در بین سفیدها به او اعتماد ندارند . روحیه گریگوری در هم ریخته و آشفته می شود چرا که شاهد کشتار و جنایات وحشیانه ای است که توسط سرخ ها انجام می گیرد . مردم روستا ها به جان هم افتاده اند . همسایه خانه ی همسایه اش را آتش می زند . کسانی که تا چند وقت پیش دوست صمیمی هم بودند همدیگر را می کشند . کار به جایی می رسد که اسیران و حتی کسانی که با میل خود به سرخها می پیوندند به دست سرخها کشته و اعدام جمعی می شوند و قزاق های متمایل به سفیدها ، اسیران سرخ را با حیله به دست مردم روستا می سپارند تا با چوب و سنگ و ... کشته شوند . پیر و جوان و نوجوان ، همه حتی زخمی هایی که می توانستند روی پا بایستند به جبهه ها برده شده اند .
حوادث موافق نیروهای شورشی و ارتش سفید نیست. آنها در برابر کمونیستها شکست میخورند و عقب مینشینند و فرماندهانشان میگریزند. گریگوری وقتی میبیند سفیدها و سرخها چگونه اسیران یکدیگر را که هموطن هستند میکشند، دلزده و دلخسته عزم خانه و کاشانه میکند.
گریگوری به خانه میآید در حالی که بیشتر اعضای خانواده اش را از دست داده. برادرش پترو در جنگ کشته شده. همسرش ناتالیا که پی به رابطه ی مجدد گریگوری با آکسینیا برده در اثر سقط جنین و خونریزی از دنیا رفته . پدرش در جنگ بر اثر تیفوس مرده . همسر برادرش "داریا" که به بیماری سیفلیس دچار شده خودش را در دن غرق کرده. مادرش را بیماری از پای درآورده است.
او امیدوار است که باز سرِ زمین برود و زندگی آرامی را به دور از جنگ و ویرانی و آدمکشی آغاز کند. اما غافل از اینکه همولایتی و دوست سابقش «میخائیل کاشه ووی» که از ابتدا به سرخها پیوسته و هوادار متعصب و سرسخت کمونسیتها شده بود ، با "دونیاشکا" خواهر او ازدواج کرده و در منزل آنها ساکن شده بود، قصد دارد او را به این خاطر اینکه زمانی با سرخ ها جنگیده و در کشتار سرخ ها به درجه ی صاحبمنصبی رسیده و به جرم ضدانقلابی بودن دستگیر کند و از بین ببرد.
گریگوری بچه هایش را پیش خواهرش گذاشته و همراه آکسینیا به سمت سرزمینی آرام و دور از جنگ میگریزد و چند ماهی با دستهای یاغیِ جدا شده از سرخ ها همگام میشود. آکسینیا در راه توسط نگهبانان سرخ کشته میشود و گریگوری او را دفن میکند .
گریگوری که همه چیزش را باختهاست به خانه برمی گردد و در مییابد که دخترش نیز از بیماری تیفوس جانش رو از دست داده و از این جنگ تنها پسرش برای او باقی مانده است .
این دن آرام چرا همش پره خیانته؟ این دختره کاستا نمیدونم چیچی چرا به همه خیانت میکنه؟! با اون انقلاب زشتشون.. انقلاب خودمون قشنگه، عشقاشم قشنگه، من انقلاب خودمون رو دوست میدارم.. مثلا اینک شوکران مدق چقدر خوبه... بخدا حیف که کتابای ما ترجمه نمیشه وگرنه همه اینا باید جلو نویسنده های ادبیات پایداری ما لنگ بندازن!