سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

دکتر ... سلام

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ

گزارش یک جشن به تویی که قرار بود با مابیایی ولی... نیومدی!

***

با اون یکی رفیق جان فکر کردیم چطوری خستگی جشن الفبا رو از تن به در کنیم؟ همراه برنامه ریزی برا جشن، برنامه ریزی کردیم برا تمدد اعصاب و رفع خستگی فردای جشن الفبا تو جشن 3سالگی دکتر سلام شرکت کنیم ! یادته که بهت پیام دادم ثبت نام کنی!و البته تو هم ثبت نام کردی. ولی ...

ساعت ورود به سالن رو برا ما زده بودن 2:30 و تأکید کرده بودن که فقط 15 دقیقه قبل از این زمان جلوی سالن باشیم . می دونی که ما هم حرف گوش کن و قانونمدار! طوری برنامه ریزی کردیم که بعد از خوندن نماز تو پارک شهر، درست سر ساعت 2:15 جلوی در سالن بودیم .عینکجهت اطلاع درِ اصلی سالن کشتی شهدای هفتم تیر که تو خیابون فیاض بخشه ورودی آقایون بود و خانومها از در خیابون کشاورزی باید وارد میشدن .(مثلا فرض کن مردها از در اصلی سینما وارد شدن ، ما از درِ خروجی!)

اما ... دیدیم گویا چند نفری قبل از ما رسیدن .پس مجبور شدیم بریم ته صف ! ته صف کجاست؟ از خیابون کشاورزی با صفی چند لایه و فشرده گذشتیم و رفتیم و رفتیم و رفتیم تا انتهای صف تو خیابون امام خمینی ! دلت خنک شد 45 دقیقه تو صف ایستادیم؟

با این صف امیدی نداشتیم بتونیم وارد سالن بشیم و اگه هم وارد می شدیم به نظر جای خوبی نصیبمون نمیشد ! و متاسفانه درست فکر کرده بودیم ؛ شدیم و نشد ناراحت! سر ساعت 3 کارتها رو گرفتن و رفتیم داخل ! میدونم خیلی بخور نیستی ولی جهت اطلاع پذیرایی هم به راه بود ! کیک و آب میوه و ... آی چسبید به مایی که ناهار نخورده بودیم!  

جامون بد نبود ولی برای اینکه زیاد دلت نسوزه میگم: به علت وجود باند پخش صدا اون هم درست جلومون مجبور شدیم جدا از هم و پشت سر هم بشینیم ! باز جای شکرش باقی بود . خیلی ها تو خیابون نشستن و از پرده جشن رو تماشا کردن!(داشتم فکر می کردم اصلا خوب شد تو نیومدی! اگه تو با ما می اومدی قطعاً جامون بیرون بود! از بس که می خواستی فداکاری کنی و جات رو بدی به مردم و ما رو هم به آتیش ایثارت بسوزونی!)

درست اولین صندلی نشستم و دو تا صندلی کناریم به خاطر وجود باند ، خالی موند و تا آخر جشن به ملتی که دنبال جا میگشتن و با دیدن اون 2 تا صندلی خالی کذایی وسوسه شده و میپرسیدن : جای کسیه؟ جواب میدادم: "جای کسی نیست ، اما دید نداره !" (یه بدجنسی خاصی تو جواب من نهفته بود! مگه نه؟مطمئنم اگه تو بودی می رفتی تو اون نقطه ی کور میشستی و جات رو میدادی به بقیه! ... اما دهقان فداکار! به استحضار میرسانم که من این کار رو نکردم!)

خالی بودن صندلی های کناریم ، وجود باند صدا و همچنین وجود یه فضای خالی بین من و نرده های سالن باعث شده بود انتظامات هر از گاهی جلوی من جلسه تشکیل بدن و من علاوه بر روی صحنه کمی هم در جریان پشت صحنه باشم! فضایی که عکاسها و خبرنگارها برای گرفتن عکس و مصاحبه مناسب تشخیص میدادن و من خیلی دوست داشتم بهشون بگم : زاویه های دیگه هم برا عکاسی مناسبه و خوبه اونها رو هم امتحان کنید !

یکی از این خانوم انتظاماتا که گویا شب ،عروسی ای چیزی دعوت بود و از آرایشگاه مستقیم اومده بود تا مواظب نظم ما باشه ، همه اش می اومد می ایستاد جلوی من و من هم هر بار باید با یه لبخند گَل و گشادِ ژکوندطور بهش می فهموندم که بهتره بره کنار تا باد (ببخشید ، تصویر) بیاد!

اما خوبی جام ، تسلطم به فرش قرمز ورود مهمانهای جشن بود و بدیش صدای داد و سوت جوجه دانشجویی بود که به علت کمبود جا سمت چپم روی پله نشسته بود!

از اونجایی که گوشیم مناسب عکس گرفتن نبود(میدونی که چه بلایی سرش آوردم!) با خیال راحت و بدون دغدغه ی گرفتن عکس ، نشستم و جشن رو تماشا کردم ! فقط برای خالی نبودن عریضه این عکس رو گرفتم:

مهمان های جشن هم بعضی هاشون رو بیشتر دوست داشتم چون میدونم دلت می سوزه میگم: مثلا سردار فدوی و نیروهاش که تفنگداران امریکایی رو دستگیر کرده بودن - پسر سردار ناظریِ شهید هم همراهشون بود(آخی! فرمانده!) - حسین شریعتمداری ، حسن عباسی ، سعید قاسمی ، صفارهرندی و ...

راستی آقای دوربینی هم بود! گفتم از خوشحالی سکته نکنه خوبه!

حامد زمانی هم یه آهنگی رو زنده اجرا کرد . من که خیلی از سبک اجراش خوشم نمیاد . ولی خب! گویا خیلی ها شیوه و سبک کارش رو می پسندیدن - هر چند اصلا از کلیپ های تصویریش خوشم نمیاد ، ولی بعضی شعرهاشو دوست دارم . مخصوصا تیتراژ ثریا و دیروز امروز فردا و صد البته حضرت مهتاب -

جشن یک ساعتی بیشتر از زمان پیش بینی شده  و تا ساعت 7 طول کشید . در کل برنامه ی خوبی بود.

خلاصه جات خیـــــــــــلی خالی بود(با خالی گذاشتن اون 2 تا صندلی یه جورایی جای تو رو هم خالی کردم دیگه!)

پ ن:جشن دکتر سلام روز پنج شنبه 30 اردیبهشت بود.

۹۵/۰۳/۰۳

نظرات (۱)

۱۴ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۲ کلاس کوچولو
سلام سپیدار جان خدا قوت ،بلآخر امسال هم باهمه ی شادی ها و کم وکاستی هایش تمام شد ان شالله تابستان شاد و فرح بخشی داشته باشید .روزگار خوش 
پاسخ:
سلام عزیزم
بله شکر خدا که تموم شد !
 ان شاءالله روزهای بهتری در انتظار همه مون باشه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی