رجعت تا غار
|
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
صفای گمشده آیا
بر این زمین تهی مانده باز می گردد؟
اگر زمانه به این گونه
-پیشرفت این است
مرا به رجعت تا غار
-مسکن اجداد
مدد کنید
که امدادتان گرامی باد
همیشه دلهره،
با من
همیشه بیمی هست
که آن نشانه ی صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
□□□
همیشه می گفتم :
چقدر مردن خوب است
چقدر مردن،
- در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است -
خوب است
■○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○◆○■
(حمید مصدق)
پ ن: قسمت تلخ این شعر رو که تو صفحه ی اصلی وبلاگ نیاوردم - مخصوصا قسمت انتهایی ، اصلا دوست ندارم ! -
به نظرم تو هیچ زمونه ای "نیکی ، حقیر و مغلوب" نیست! مخصوصا حقیر!!!
برای دیدن و احساس "خوبی و نیکی " باید "خوب و نیک " بود! کم و زیاد بودنش ارتباط مستقیم با "حال" خود ما داره! این حال ماست که انتخاب می کنه چه چیزهایی رو ببینیم ، چه چیزهایی رو بیشتر ببینیم ! برا همینه که از یه اتفاق ، یه مکان ، یه حرف و یه وجودِ واحد ، برداشتها و تفسیرهای متفاوت میشه ! حتما شنیدین و خودتون هم میگین : " خوبی از خودتونه !" ،" چشماتون قشنگ میبینه" ، "خودت خوبی که خوب میبینی!" و ...
اگر در دیده ی مجنون نشینی / به غیر از خوبی لیلی نبینی
آدمایی که عاشقند و حالشون خوبه ، همه چی رو خوب می بینن و با همه خوبن!
شما رو نمیدونم ، ولی من ، وقتی "بد" میشم ، "خوبی " ها ازم فرار می کنن و "بدتر"ها ، به طرفم میان ! و هنگامیکه سعی می کنم"خوب" باشم "خوب" ها و "خوب تر"ها خودشون رو بهم نشون میدن !
خلاصه ، اگه حالِت خیلی خوب باشه همه رو خوب می بینی و میتونی همنوا با سعدی بزرگ بگی:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالَم ، که همه عالَم از اوست